دقایقی با اشعار ناب

جرعه ای از دریای بی نهایت شعر پارسی

دقایقی با اشعار ناب

جرعه ای از دریای بی نهایت شعر پارسی

هوای تو

از بس که در هوای تو از دست رفته ام


شُش ها مسیر را به هوای تو بسته اند

هادی قریشی

آبشار گیسو

سنجاق سر به مو زد و این سدّ سست را


بیهوده در برابر این آبشار بست

میخانه لب

زده ای بر درِ میخانه ی لب قفل سکوت


لب من کاش کلیدِ درِ میخانه شود

دو بیت عاشقانه

سلام دوستان.

قطعه ی زیر رو تقدیم می کنم به شما.


سرکشیده ست بر فلک، داغم


دل بریده ست از تنم، روحم



آنقَدَر زخم دیده ام بانو


که به خون خفته قلب مجروحم!

هادی قریشی

شعر عاشقانه از خودم...

از چشمهای من بربودست خواب را


پاشیده بر کرانه ی قلبم عذاب را


زلفت به سمت عشق،صراطی ست مستقیم


بیهوده هی بهانه مکن پیچ و تاب را!


شهید نیستم


شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را


به پاس این همه سرگشتگی به نامم کن

علیرضا بدیع

لبخند

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را


او که هرگز نتوان یافت همانندش را

کاظم بهمنی

رباعی زیبا


آن دوست که عهد دوستداری بشکست
می رفت و منش گرفته دامان در دست

می گفت که بعد از این به خوابم بینی
پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست

رباعی از خیام

در کارگه کوزه گری رفتم دوش

دیدم دوهزار کوزه گویا و خموش


ناگاه یکی کوزه برآورد خروش

کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش