دقایقی با اشعار ناب

جرعه ای از دریای بی نهایت شعر پارسی

دقایقی با اشعار ناب

جرعه ای از دریای بی نهایت شعر پارسی

مکروه

مجتهد حکم کرده مکروهند


چشم هایی که دلبری بلدند!

هادی قریشی

دو بیت عاشقانه

سلام دوستان.

قطعه ی زیر رو تقدیم می کنم به شما.


سرکشیده ست بر فلک، داغم


دل بریده ست از تنم، روحم



آنقَدَر زخم دیده ام بانو


که به خون خفته قلب مجروحم!

هادی قریشی

هرچـــه او ناز و ادا کــرد مجابش کردم
تا رضاخان شدم و کشف حجابش کردم
مریم باکره ای بود و عبادت می کرد
جبرئیلش شدم و پاک , خرابش کردم
چشم افسونگر میگون غزلخوانی داشت
هر غـــزل خواند یکــی ناب جوابش کردم
گل سرخی که دهانم ز دهانش بر داشت
آنقدَر سخت مکیدم کـــه گلابش کردم
تا کـــه شلّیک کند بوسه ی آتش ، تا صبــح
لب مسلسل شد و پیوسته خشابش کردم
بازوان را ز دو سو مثل کتابی بستم
مثل یک برگ گل ِ لای کتابش کردم
تا کــه بردارم ، از گردن او حـق زکات
بوسه ی بیشتر از حدّ نصابش کردم
غلامعباس سعیدی