دقایقی با اشعار ناب

جرعه ای از دریای بی نهایت شعر پارسی

دقایقی با اشعار ناب

جرعه ای از دریای بی نهایت شعر پارسی

معرفی مختصر قالب های شعری:قطعه

سلامی چو بوی خوش آشنایی

بدان مردمِ دیده ی روشنایی

درودی چو نور دل پارسایان

بدان شمع خلوتگهِ پارسایی

حافظ


امروز میخوام قطعه  رو بهتر  بشناسید.

قطعه اون شعری هستش که قافیه هاش در مصرع های زوجش هستن و مصرع های فرد اصلا قافیه ندارن.مثل این شعر:


قوّتِ شاعره ی من سَحَر از فَرطِ ملال/// متنفر شده از بنده گریزان می رفت

نقش خوارزم و خیال لب جیحون می بست///با هزاران گله از ملک سلیمان می رفت

می شد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت///من همی دیدم و از کالبدم جان می رفت

چون همی گفتمش ای مونس دیرینه ی من///سخت می گفت و دل آزرده و گریان می رفت

 گفتم اکنون سخن خوش که بگوید با من///کان شکر لهجه ی خوشخوانِ خوش الحان می رفت

لابه بسیار نمودم که مرو سود نداشت///زانکه کار از نظر رحمت سلطان می رفت

پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان///چه کُنَد سوخته از غایت حرمان می رفت




شروع یک فصل جدید

به نام خدای خوبم.

امروز بهانه ای شد تا این وبلاگ رو تاسیس کنم.روز قشنگی بود.بارون هم میومد.

امید وارم که این وبلاگ شما رو یک کوچه به دنیای شعر و ادب پارسی نزدیکتر کنه.


تا به زنجیر سر زلف تو پابست شدم

دل یک شهر به حال من دیوانه بسوخت

همت شیرازی