دقایقی با اشعار ناب

جرعه ای از دریای بی نهایت شعر پارسی

دقایقی با اشعار ناب

جرعه ای از دریای بی نهایت شعر پارسی

آبشار گیسو

سنجاق سر به مو زد و این سدّ سست را


بیهوده در برابر این آبشار بست

شعر عاشقانه از خودم...

از چشمهای من بربودست خواب را


پاشیده بر کرانه ی قلبم عذاب را


زلفت به سمت عشق،صراطی ست مستقیم


بیهوده هی بهانه مکن پیچ و تاب را!