دقایقی با اشعار ناب

جرعه ای از دریای بی نهایت شعر پارسی

دقایقی با اشعار ناب

جرعه ای از دریای بی نهایت شعر پارسی

مکروه

مجتهد حکم کرده مکروهند


چشم هایی که دلبری بلدند!

هادی قریشی

هوای تو

از بس که در هوای تو از دست رفته ام


شُش ها مسیر را به هوای تو بسته اند

هادی قریشی

آبشار گیسو

سنجاق سر به مو زد و این سدّ سست را


بیهوده در برابر این آبشار بست

دو بیت عاشقانه

سلام دوستان.

قطعه ی زیر رو تقدیم می کنم به شما.


سرکشیده ست بر فلک، داغم


دل بریده ست از تنم، روحم



آنقَدَر زخم دیده ام بانو


که به خون خفته قلب مجروحم!

هادی قریشی

شعر عاشقانه از خودم...

از چشمهای من بربودست خواب را


پاشیده بر کرانه ی قلبم عذاب را


زلفت به سمت عشق،صراطی ست مستقیم


بیهوده هی بهانه مکن پیچ و تاب را!


شهید نیستم


شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را


به پاس این همه سرگشتگی به نامم کن

علیرضا بدیع

لبخند

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را


او که هرگز نتوان یافت همانندش را

کاظم بهمنی

شعری از خودم

عاشق که می شوی دلت از دست می رود

از خواب و زخم و خاطره لبریز می شوی


همچون چنارهای غم انگیز کوچه ها

همسایه ی قدیمی پاییز می شوی


چشمان او ز هستیِ من هم فراتر است

حتی ستاره نیز به پایش نمی رسد


تحریم کرده چشمهای خودش را ز روی من

دیگر کسی به گرد بهایش نمی رسد


می خواستم که تن ندهم،جان به در بَرَم

اما درست لحظه ی آخر؛که دیر بود


جانی نمانده بود که راهی دگر روم

جانم به دست زلف شرورش اسیر بود


گفتم که ظالم از دل من روی بر متاب

من خسته ای شکسته و هجران کشیده ام


دیگر تمام زندگی ام رنگ شب شده

دیگر به لطف عشق،به آخر رسیده ام


باز آی و دردهای ستبرِ دل مرا

بنشین و یک به یک ، سرفرصت نظاره کن


بنشین که تا بگویمت از غم چه می کشم

ظالم بیا و بر غم ما نیز چاره کن


هر شب به یاد روی تو در خواب های خویش

با گام های خسته سفر می کنم به ماه


زنجیرِ بی نهایت زلفت مسیر من

جادوی چشم های سیاهت چراغ راه


آه ای دل ای دلِ زخمی صبور باش

اندوه عاشقی که به پایان نمی رسد


سرگرم زخمهای خودت باش و دم نزن

این زخمهای کهنه به درمان نمی رسد


حالا گرفته ای دل ما را به چنگ خویش

حالا کشیده ای تن ما را به بند عشق


دیگر هوای گریه امانم نمی دهد

آخر شدم به دست غمت پایبند عشق


برگرد تا که سحر تو دیوانه ام کند

تا بلکه روزگار سیاهم به سر رسد


عاشق که می شدم به هوای تو می شدم

ای کاش از حریم تو گاهی خبر رسد.

هادی قریشی

اوج احساس

شرجیِ شانه هام بوشهر است


چشم تو ابتدای خیسی ها


قلب من مهر آخرین سرباز


جلوی تیر انگلیسی ها