دقایقی با اشعار ناب

جرعه ای از دریای بی نهایت شعر پارسی

دقایقی با اشعار ناب

جرعه ای از دریای بی نهایت شعر پارسی

دلنواز

وه که دامن می‌کشد آن سرو ناز از من هنوز     

    ریـخـت خـونـم را و دارد احـتـراز از من هنوز


نـاز بـر مـن کـن کـه نازت می‌کشم تا زنده‌ام    

     نـیـم جـانـی هـسـت و مـی‌آیـد نیاز ازمن هنوز


آنـچـنـان جـانـبـازیـی کـردم بـه راه او که خلق   

      سـالـهـا بـگـذشـت و مـی‌گـویند باز از من هنوز


سـوخـتـم صـد بـار پـیـش او سـراپا همچو شمع

          پـرسـد اکـنون باعث سوز و گداز از من هنوز


همچو وحشی گه به تیغم می‌نوازد گه به تیر  

       مـرحـمـت نـگـرفـتـه بـاز آن دلنواز از من هنوز



وحشی بافقی


یک شعر عاشقانه

قسمت هایی از یک چارپاره که سروده ی خودم هست رو تقدیم می کنم به روی ماه همتون.


عاشق که می شوی دلت از دست می رود

از خواب و زخم و خاطره لبریز می شوی

همچون چنار های غم انگیز کوچه ها

همسایه ی قدیمی پاییز می شوی


آه ای دل ای دل زخمی صبور باش

اندوه عاشقی که به پایان نمی رسد

سرگرم زخم های خودت باش و دم نزن

این زخم های کهنه به درمان نمی رسد


هر شب به یاد روی تو در خواب های خویش

 با گام های خسته سفر می کنم به ماه

زنجیر بی نهایت زلفت مسیر من

جادوی چشمهای سیاهت چراغ راه