که می آید به سروقت دل ما جز پریشانی؟
که می پرسد به غیر از سیل، راه منزل ما را؟
صائب تبریزی
ز قند افسانه ی فرهاد، شیرین تر بود اما
دلم از تلخی فرجام این افسانه می سوزد
تا چند در میان فکنی زلف و شانه را
دل را نمی دهیم به دست تو،زور نیست!
| از چشمــ تو چون اشکـــ سفر کردمــ و رفتمـ |
| افسانه ی هجران تو سر کردم و رفتمـ |
از تو نه امّید وصل،بی تو نه امکان صبر
عاشق دلباخته،از دو طرف در بلاست
از پا در آمدیمــ و نیامد به دستـــ،یار
پشتــــ امید بر سر این آرزو شکستـــ
هوشنگ ابتهاج
آن بت نمود عکس رخِ خود در آینه
من بت پرست گشتم و او خود پرست شد
بابا فغانی شیرازی
آباد از چه روی نخواهی دل مرا؟
این خانه ی خراب، مگر منزل تو نیست؟
میرزا حسن متین