دقایقی با اشعار ناب

جرعه ای از دریای بی نهایت شعر پارسی

دقایقی با اشعار ناب

جرعه ای از دریای بی نهایت شعر پارسی

دلنواز

وه که دامن می‌کشد آن سرو ناز از من هنوز     

    ریـخـت خـونـم را و دارد احـتـراز از من هنوز


نـاز بـر مـن کـن کـه نازت می‌کشم تا زنده‌ام    

     نـیـم جـانـی هـسـت و مـی‌آیـد نیاز ازمن هنوز


آنـچـنـان جـانـبـازیـی کـردم بـه راه او که خلق   

      سـالـهـا بـگـذشـت و مـی‌گـویند باز از من هنوز


سـوخـتـم صـد بـار پـیـش او سـراپا همچو شمع

          پـرسـد اکـنون باعث سوز و گداز از من هنوز


همچو وحشی گه به تیغم می‌نوازد گه به تیر  

       مـرحـمـت نـگـرفـتـه بـاز آن دلنواز از من هنوز



وحشی بافقی