وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
ریـخـت خـونـم را و دارد احـتـراز از من هنوز
نـاز بـر مـن کـن کـه نازت میکشم تا زندهام
نـیـم جـانـی هـسـت و مـیآیـد نیاز ازمن هنوز
آنـچـنـان جـانـبـازیـی کـردم بـه راه او که خلق
سـالـهـا بـگـذشـت و مـیگـویند باز از من هنوز
سـوخـتـم صـد بـار پـیـش او سـراپا همچو شمع
پـرسـد اکـنون باعث سوز و گداز از من هنوز
همچو وحشی گه به تیغم مینوازد گه به تیر
مـرحـمـت نـگـرفـتـه بـاز آن دلنواز از من هنوز
وحشی بافقی