جرعه ای از دریای بی نهایت شعر پارسی
جرعه ای از دریای بی نهایت شعر پارسی
گویی که دود بود،که بس بی قرار بود
گویی جرقه بود که بی اعتبار بود
گویی جوانی ام
یک پاره ابر کوچک ناپایدار بود
تا آمدم که بانگ برآرم:
"ببار"
رفت.
یا یک شهاب بود
تا آمدم نظاره کنم،از مدار رفت.
بگریختی
از من چرا جوانیم،آخر چرا چرا؟
در جستجوی تو
مویم سفید شد.کامبیز صدیقی کسمایی