به خداحافظیِ تلخ تو سوگند،نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ی ممنوع،ولی لبهایم
هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند،نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس!هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
فاضل نظری
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد!چه جای نگرانیست
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتشِ افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
فاضل نظری