دقایقی با اشعار ناب

جرعه ای از دریای بی نهایت شعر پارسی

دقایقی با اشعار ناب

جرعه ای از دریای بی نهایت شعر پارسی

ظلمت

چه گریزیت ز من؟


چه شتابیت به راه؟


به چه خواهی بردن


در شبی این همه تاریک پناه؟


مرمرین پله ی آن غرفه ی عاج


ای دریغا که ز ما بس دور است


لحظه ها را دریاب


چشم فردا کور است


نه چراغیست در آن پایان

هرچه از دور نمایانست

شاید آن نقطه ی نورانی

چشم گرگان بیابان است


مِی فرومانده به جام


سر به سجاده نهادن تا کی


او در اینجاست نهان


می درخشد در مِی


گر به هم آویزیم


ما دو سرگشته ی تنها چون موج



به پناهی که تو می جویی،خواهیم رسید

اندر آن لحظه ی جادویی اوج!

فروغ فرخزاد


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد